Quantcast
Channel: در یک قدمی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 7

من قامت بلند تورا در قصیده ای ... با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم

$
0
0

خوب یا بدش رو کاری ندارم ولی فقط این رو می دونم که بعضی روزها طوری توی ذهن آدم حک میشه که هیچ پاک کنی پاکش نمی کنه .مثل ۱۸ بهمن سال ۱۳۸۵. هنوز هم اون روز رو عاشقانه دوست دارم .حالا روزای بعدش هرچی که بود فرقی نمی کنه .خیابون گردی پارک ساعی عزیزم  هایلند و کافی شاپ سینما توی فاطمی

هرچند که هنوزم گاهی هفته ای یکی دوبار با هم حرف می زنیم ولی میدونم که هرچی باشه و هرچی که دلم بشکنه بازم ارزش اون لحظه ها برام کم نمی شه

ممنونم ازت برای همه اون لحظاتی که بهم دادی

دیگه به بعدش و بعدها فکر نمی کنم مهم همون لحظاتی بود که مثل خواب خوش از دیده پرید

  •  

چه شبی بود و چه فرخنده شبی

آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید

کودک قلب من این قصه شاد آور نغز

از لبان تو شنید

((زندگی رویا نیست

زندگی زیبایی ست

می توان

بر درختی تهی از بار زدن پیوندی

می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت

 می توان

از میان فاصله ها را برداشت

دل من با دل تو

هر دو بیزار از این فاصله هاست ))

قصه شیرینی ست

کودک چشم من از قصه تو می خوابد

قصه نغز تو از غصه تهی ست

بازهم قصه بگو

تا به آرامش دل

سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم

 

گل به گل سنگ به سنگ این دشت

یادگاران تواند

رفته ای اینک و هر سبزه سبز

در تمام دل دشت سوکواران تواند

 

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

رفته ای اینک و اما آیا

باز برمی گردی ؟

چه تمنای محال

خنده ام می گیرد !

 حمید مصدق


Viewing all articles
Browse latest Browse all 7

Latest Images

Trending Articles





Latest Images